عروس دهه شصت

خاطرات حال وگذشته

عروس دهه شصت

خاطرات حال وگذشته

ملاقات عجیب

امروز بالاخره این خواستگار ما اومد.ساعت شش اومدن وهفت رفتن.آیلار وبچش وآیسان رفته بودن خونه خواهرم.آخه ما تقریبا هم محله هستیم.من وسودا هم بعد از رفتن خواستگارا رفتیم خونه خواهرم ودیر وقت برگشتیم.وقتی رسیدم خونه سعید گفت رفته بودیم باغ فامیل حسین (دوستش)ودو جعبه هلو وشلیل داده .تو صندوق ماشین هست برید خالی کنید.

من قبلن میدونستم که مادر اسماییل(رخساره خانم)دختر عموی دوست همسرم هست.ولی تا امروز هیچ حرفی در باره اونا تو خونه ما زده نشده بود...امروز شوهرم زنگ میزنه به حسین وانم میگه که تو باغ فامیلمون هستم .پاشو تو هم بیا.اینم میره ومیشینن وکلی خوش میگئرونن وموقع اومدن هم  دو جعبه میوه میده .

راستش من اصلا دوست ندارم آدم بشینه از خواستگارای قدیمیش به شوهرش بگه  وتا حالا هم این کارو نکردم ویکی دو باری هم که گفتم مورد تمسخر قرار گرفتم.چون آدم اگه بخواد طرف رو تعریف کنه میگن خوب چرا با اون ازدواج نکردی؟اگر هم بخوای بدشو بگی میگن وا خواستگار درست وحسابی نداشتی.

ولی امروز نمیدونم چی شد که تا اسم  پسر رخساره خانم اومد گفتم :کدوم پسرش اسماییل؟شوهرم هم با تعجب پرسید تو از کجا میشناسی ؟گفتم که اون خاطر خواه من بود!سعی کرد بیتفاوت باشه وبا خنده ومسخره بازی  وشوخی میگفت بیچاره پس چرا زن اون نشدی.عجب کار احمقانه ای کردی وهمش تعریفشو میکرد.منم گفتم که مامانم ازش خوشش نیومدوگفت زشته!میگفت ای بابا اون که از من خوشتیپتره.خیلی هم پولدار هست ووضعش توپه.راستش  اون موقع اون یک کارمند ساده بود که با دیپلم استخدام شده بودوشاید یکی از دلایل مادرم هم برای ردش نداری بود

خلاصه خدا آخروعاقبت منو بخیر کنه .اینا مثل اینکه حسابی با هم دوست شدن واونطور که بوش میومد طرف در کارهای ساختمانی هم دستی داره  وممکنه با همسرم همکاریشون ادامه داشته باشه.............راستش اصلا دوست ندارم اینجوری بشه.........................................................

یک خبرخوب.اونایی که سراغ خواهرم را از من میگرفتن ،باید بگم که خواهرم  وبلاگ اولیش را احیا کرده

واونجا مینویسه وآدرسش در لینکهام هست

 ادامه مطلب  فعلارمز نداره


 خواستگار زرگر

دختر عمه شوهرم عروسی داره  به اسم زهرا که خیلی خانم خوبی هست وهمه دوستش دارن .خانواده اشون هم خوبن وهم پولدار .اکثرشون  هم زرگر هستن.خانمی که برای خواستگاری میخواستن بیان خونمون خواهر این زهراس.گفتم که یه بار یک ماه پیش زنگ زد ومن گفتم کار بنایی داریم  خودش خواست که به تعویق بندازیم.وسه هفته  بعد(دوشنبه گذشته) زنگ زدو خواست که فردای همون روز بیاد که منم بهانه اوردم وگفتم شنبه بیایید.گفت نه شنبه برای ما مقدور نیست ویکشنبه میاییم.ولی موقع خداحافظی گفت ممکنه کاری پیش بیاد  قبلش زنگ میزنیم .اینجوری آدم بلا تکلیف میمونه ولی دیگه چی میتونستم بگم.ولی من دیگه فرض را بر این گذاشتم که حتما میان.وافتادیم به جون خونه.اول مصالح ساختمانی اضافه را دادیم از حیاط بردن وچندین وچندین بار حیاط وراه پله ها را جارو .تی وبرس کشیدم تا رنگ موزاییک ها وپله ها دیده شد.البته یک روز هم کارگر اومدولی احساس میکردم حیاط وراه پله فقط کار خودمه.تا عصر شنبه همه جا را مثل دسته گل کردیم ولی خبری از خواستگار نشد.چون گفته بود زنگ میزنم.

با این همه چون به نظر آدمای نا واردی میومدن،گفتم یه دفعه بلند میشن ومیان ویادشون میره که قرار بوده زنگ بزنن.تا ساعت پنج همه کارامونو تموم کردیم ودختر بزرگم بچه اشو برداشت ورفت خونه مامانم.وسودا (دختر سومی ) هم آماده شدومنم کاملا آماده شدم ولباسامو عوض کردم وحتی یه گوشه پرده نا مرتب بود که رفتم نردبان آوردم واونم درست کردم وبا خودم گفتم یک لحظه دراز بکشم و پاشم شربت درست کنم.آخه ما معمولا به خواستگار شربت بادرنجبو میدیم..............که از فرط خستگی چنان خوابی بر من مستولی شد که یهو دیدم دخترا همه دوره ام کردن وقاه قاه میخندن.نگو منو خواب میبره وسودا وآیسان هم تا عصر همون طور آماده میشینن وبعد میرن خونه مامانم وساعت ده بود که میا ومیبینن که من هنوز خوابم.........

دیگه شوهرم بهش برخورده بود ومیگفت دفعه بعد اگه زنگ زدن جواب رد بده بهشون.ولی بنظر من نباید این جور چیزا را ملاک ازدواج قرار داد

در ثانی اون بیچاره گفته بود که زنگ میزنم دیگه من خودم احتیاط کردم.در واقع چون زمینه ذهنی ام اینه که آدمای خوبی هستن،این رفتار شون بهم برنمیخوره.حالا دیروز(بعد از ده روز) باز زنگ زد وبرای امروز قرار گذاشت.منم با اینکه خودم جایی دعوت بودم گفتم باشه بیایید.چون احساس کردم که اینا فقط برای یک روز بعد میتونن برنامه ریزی کنن.وهمین که گوشی را قطع کردم باز افتادیم به جارو وسابیدن .البته اینبار زحمتمون کمتر بود.خدا راشکر آیلار  دختربزرگم  اینجاس وخیلی  به دادم میرسه.امروز قبل از اینکه من بیدار بشم اون حیاط را مثل دسته گل کرده بود.

بالا خره  امروز ساعت شش ونیم اومدن.مادر وخواهر وخاله  پسره ا.مدن ونیم ساعتی نشستن ورفتن.خاله پسر که فامیل شوهرم هست همش از نوه اش تعریف کردوصحبتهای معمولی کرد.مادر پسر ولی زیاد حرف نزد واون وسطا یه بار تاریخ تولد دخترمو پرسید که قبلا میدونس وتاریخ تولد دامادای  دیگرم.

منم هیچی نپرسیدم ..........پای تلفن گفته بود که پسرش متولد 64 هست وعمران خونده و زرگری میکنه وساکن تهران هست.


اینجور که من استنباط کردم جوونای امروزی زیاد نمیخوان تن به ازدواج بدن.به دو دلیل یا از نظر شغلی ثباتی ندارن وفکر میکنن که نمیتونن که از عهده مخارج زندگی بر بیان،یا هم اینکه وضعشون اینقدر توپ هست وبهشون خوش میگذره که نمیخون خودشون را در گیر مسولیتهای ازدواج کنن.اونوقت مادرا برا خودشون میبرن ومیدوزن .خواستگار میرن یا تو مهمونی ها چشم میدوزن به دختر مردم وپرس وجو میکنن ،پا میذاری خیابون هر قدم میان جلو وشماره تلفن میگیرن ولی بعد چون  پسرشون زیاد اشتیاق نشون نمیده دنبال قضیه را نمیگیرن.

حالا من  نمیدونم که خواستگار ما چه جوریه .آیا واقعا پسرشون قصد ازدواج داره یا مادره همینجوری گفته بریم شربتی بخوریم وبیاییم  ضرری که نداره.اصلا حرف نزدنشون کمی تامل برانگیز بود.............


نظرات 7 + ارسال نظر
زهرام جمعه 30 مرداد 1394 ساعت 21:27 http://zkh.blogsky.com

سلام زرین جان.هر منطقه رسم خودش داره .تو تهران همین الان هم مراسم خواستگاری برای اشنایی خانوا ده هاس دختر وپسر حرفهاشون با هم زدن. ان شاءاله همه جوانها خوشبخت شن . برای دختر شما هم هرچی خیره خدا براش قم بزنه.

سلام زهرا جون.امیدوارم برای شما هم خیر وخوشی باشه.راستش منم بیشتر دوست داشتم که ازدواج بچه هام سنتی نباشه ولی فعلا اینجوری پیش میاد..آمین برا دعای خوبتون

مهسا جمعه 30 مرداد 1394 ساعت 19:54 http://sarneveshtehman.blogfa.com

معلومه خیلی خشته بودید.. خیلی خیلی خسته نباشید. این پاراگراف اخر رو خیلی خیلی موافقم. .
ایشالا هر چی صلاحه...

خیلی ممنون .خستگی جسمی با یک استراحت برطرف میشه.خدا نکنه کسی خستهروحی باشه
انشالا.برای شما هم سعادت وخوشبختی ارزو میکنم.

وقتی گفتین دختر بزرگتون میاد واسه خواستگار کوچیکه کمک یه لحظه یاد خواهر بزرگه خودم افتادم که بجای کمک میاد چند تا کارم واسم اضافه میکنه و میره.اینقدر که تنبله.یعنی من فقط حمال این خانمم که بیاد ظرف کثیف کنه بره بشورم.البته دیگه سیاست جدید در پیش گرفتم
شما واقعا به خودتون زحمت میدین ولی ایشالا زحمتاتون نتیجه بخش باشه

البته دخترم برا کمک نیومده بود وشانسی اینجا بود ولی خیلی به دادم رسید.متاسفانه بیشتر خونه ها اینجوره که اونی که آخر همه ازدواج میکنه،زیاد زحمت میکشه.خوب کردی سیاستت را عوض کردی!
ممنون .به امید عاقبت بخیری همه جوونا

amir چهارشنبه 28 مرداد 1394 ساعت 10:03 http://del-haste91.blogfa.com

آینده همه چی رو بلاخره مشخص میکنه ...حالا نظر دختر چی بود ه؟؟؟؟؟؟
حاجی خوب شده غیرتی نشده نرفته اسماعیل را بزن بکوب کنه

درسته .دخترم از شرایطشون بدش نیومده.چون مادیات براش مهم هست ولی درکنار تیپ وقیافه وکلاس طرف مهم هست.اونم که پسرشونو نیاورده بودن .هنوز زنگ هم نزدن!!
نه بابا جاجی دیگه حاجی قدیم نیست.انگار از یه زاویه دیگه به قضیه نگاه میکنه.به عنوان یک انسان ویک زن که بهش ظلم شده.
حتی امروز صراحتا گفت که تعطیلی دانشگاهها در انقلاب فرهنگی برای امثال تو خیلی ضر ر کرد ومادرت ومن هم از یه طرف به تو ظلم کردیم.تو میتونستی به خیلی جاها برسی..................

اعظم46 دوشنبه 26 مرداد 1394 ساعت 13:44

سلام هرچی خیره پیش بیاد
بعضی خواستگار بدون اقا پسربه خونه راه نمی دن
خوشبخت بشه

سلام خیلی ممنون.اره والا حق دارن.این واقعا دردسر مضاعف هست.
اینم روش مادرای محتاط هست دیگه..

شهناز دوشنبه 26 مرداد 1394 ساعت 09:22

سلام علیکم..اوه چه حوصله ای داری زرین جون من اصلا جرات نمیکنم بگم کسی خواستگارم بوده .راستی فکر کنم اون خواستگار ها هم برای اینکه شمارو مجبور کنن کارای بنایی تون رو زود تموم کنن اومده بودن و بس والا یعنی چی که مادر داماد ساکت بود و خاله از نوه اش تعریف میکرد فکر کنم دیدن دختر خانم خیلی از پسرشون سرتره ترجیح دادن سکوت کنن ..راستی ممنون که خبر دوباره نوشتن خواهرتون رو دادین

سلام شهناز جون.منم جوونتر بودم اصلا از این کارا نکردم.ولی دیروز همینجوری حرف خودش پیش اومدومنم گفتم.تازه چه ذوقی هم میکنه.هر بار که از اون میوه ها میخوره متلکی میگه.
خواستگار هم این مدلی بود دیگه!برای دخترم خود پسره مهم هست قیافش تحصیلاتش ووضع مالی........ وزیاد روی اینجور مستیل زوم نمیکنه.
خواهش میکنم.

ماری دوشنبه 26 مرداد 1394 ساعت 09:14

اگه بگین که حتما پسرشونو بیارن همون جلسه اول خیلی بهتره از چند جهت. یکیش اینه که پسر هم معلومه که مشتاقه و وقت گذاشته.

معمولا همین کارو میکنم.ولی اینا چون آشنا بودن و خیلی خانواده خوبی هستن زیاد باهاشون چک وچونه نزدم.حتی گفتم که بخاطر اونا برنامه خودمو کنسل کردم.راستش من از خواستگار بازاری هم زیاد خوشم نمیاد............

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.