عروس دهه شصت

خاطرات حال وگذشته

عروس دهه شصت

خاطرات حال وگذشته

4-معرفی خودم

من در وبلاگ قبلی در باره خودم زیاد نوشتم .ولی ممکنه کسی حوصله نداشته باشه به اونجا مراجعه کنه.به همین دلیل خلاصه ای از زندگیمو مینویسم تا بعد شروع کنم به گفتن خاطراتم.

من یک زن متاهل هستم. متولد سال 1340.چهار فرزند دختر دارم. که دوتاش ازدواج کردن ودوتاش مجردن.درهجده سالگی به اصرار خانواده ام،مخصوصا مادرم ازدواج کردم.در حالی که بزرگترین ارزوی من این بود که ادامه تحصیل بدم وشاغل بشم واین ارزو برای همیشه در دلم ماند،در حالی که تمام هم دوره های من شاغل هستن.من دانش اموز بسیار درسخوانی بودم ودرسال 59 در امتحانات نهایی شاگرد اول استانمون بودم.

خلاصه بلافاصله پس از امتحانات نهایی من به عقد همسرم در آمدم  ودوماه بعد عروسی کردیم.بدون هیچ شناختی یا تحقیقی.فقط از نظر ظاهر وحجاب وعقاید مذهبی نقاط مشترکی داشتیم.همسرم آدم بدی نبوده ونیست.اهل کار وپول در اوردنه ولی بسیار دهن بین بود وتحت نفوذ خانوادش وبه من وبچه هام بسیار بی توجه بود وهمیشه خانوادش وخواسته های اونا براش در اولویت بودن واین بی توجهی یه جورایی حس خواسته نشدن به من میدادوبتدریج موجب از دست دادن اعتماد بنفسم شد ،طوری که  فکر میکردم من  آدم بی عرضه ای هستم.منی که همه دبیران با اطمینان از قبولی من در بهترین دانشگاه ها حرف میزدن.

بی توجهی ودهن بینی شوهرم از یک طرف وحسادت ودسیسه چینی های خانوادش از طرف دیگر موجب شد که جوانی من زیاد شاد نباشه ودر این بین تنها سعی من این بود که بچه هام کودکی شادی داشته باشن وزیاد درگیر ای مسایل خاله زنک نشن وبه همین علت هم سعی میکردم با قوم الضالین مدارا کنم که خودم وبچه هام زیاد در تنش نباشیم.شوهرم همه جوره خدمات به فامیلش میداد چه از مال وجان خودش چه از جان من. هر وقت اراده میکرد مهمونی میداد یاسرزده مهمون میاورد.موقع کادو دادن همیشه خودش تصمیم میگرفت وکادوهای آنچنانی میداد.در حالی که برا زندگی خودش بسیار کنس بود.

ولی حالا من به یک ارامشی رسیدم که در طول این همه سال سابقه نداشته وحضور دایمی مادرشوهرم درزندگیمون از بین رفته ودیگه هیچکدامشان را نمیبینم.




ولی ارامشی که من حالا بهش رسیدم از اینجاس که شوهرم بهمن ماه سال گذشته یک اختلاف مالی بزرگ با برادر ناتنی اش پیدا کرد ومادر وخواهرش طرف اون یکی را گرفتن وبقیه  فامیل را علیه شوهرم تحریک کردن وحالا شوهرم دیگه با همشون قهر شده ورفت وآمد نمیکنه و با من وبچه هام اینقدر مهربان شده که حد نداره ومن بعد از سی وپنج سال زندگی مشترک تازه معنی عشق ومحبت وخوشبختی را میفهم.درسته که در پرونده ای که در دادگاه مفتوحه ممکنه ما بسیار متضضرر بشیم ولی من اصلا غصه نمیخورم.چون اگه ما برنده بشیم که چه بهتر .واگه اونا برنده بشن که شوهرم برای همیشه ترکشون میکنه ومن برای همیشه از شرشون خلاص میشم.

3-روزهای جنگ


شهر ما یک شهر مرزی هست ،ولی در سالهای جنگ  ما زیاد درگیر جنگ نبودیم.فقط روزهایی که پیکرپاک شهدا را میاوردن ومارش عزا در همه جای شهرمیپیچیدومردم برای تشییع جنازه آماده میشدن،نشون میداد که ما یک کشور در حال جنگ هستیم.منظورم اینه که ما از نزدیک شاهد جنگ نبودیم .مثل بیشتر شهرهایی که در مرز عراق هستن.

ولی در سالهای آخر جنگ که دشمن همه شهرها را بمباران میکرد شهر ما هم بی نصیب نموندوچندین بار مورد بمیاران قرار گرفت.از اونجایی که مردم ما بیشترشون در بیرون شهرصاحب باغ هستن وهرکدام خونه یا کلبه ای در باغشون دارن.بعداز اولین بمباران همه خونه وزندگیشونو ترک کردن ودر خونه باغها سکونت کردن.اونایی هم که باغ نداشتن رفتن وبا باغدارها هم خونه شدن وشهر تقریبا خالی از سکنه شد.با اینکه بیشتر این خونه باغها که ما بهش کلبه میگیم زیاد امکانات رفاهی نداشتن ولی همه این کلبه هارا به خونه های راحت ومجهزشون ترجیح میدادن. چون احساس امنیت میکردن.زمستان سال 67 و66 ما هم در باغات سپری شدوخدا رحم کرده بود وزمستون زیاد سختی نبود.وحالاهر خاطره ای مربوط به اون زمان را به نام زمان بمباران یاد میکنند.درسته ما در اون خونه ها زیاد رفاه نداشتیم ولی چون امنیت داشتیم راضی بودیم.ولی از خونه هامون هم دل نکنده بودیم ومواقعی که احتمال حمله هوایی کم بود میرفتیم وسری به خونمون میزدیم.حالا احساس من در این خونه مجازی جدید مثل اون زمانهاست.احساس میکنم از خونه ام رانده شده ام وبه جای موقتی پناه برده ام.البته حالا با پیدا کردن بعضی از دوستای قبلی بهترم.ولی روزای اول بیشتر اون حسو داشتم.


بعد از جنگ بسیاری از مردم ما به جای کلبه های محقر ویلاها وخانه های بسیار مجهز ی در باغاتشون ساختن که اگه خدای ناکرده نا امنی شد زیاد بهشون بد نگذره وبعضیا چنان کاخهایی ساختن که دیگه خونه شهرو فروختن وهمونجا موندگار شدن،یا هم ییلاق وقشلاق میکنن.امیدوارم خونه منم در اینجا طوری بشه که هوس خونه قبلی از سرم بره.   


از خدا میخوام که ریشه جنگ را بخشکاندوهمه جای دنیا صلح وارامش برقرار باشدوکشورهای درحال جنگ از این بلا نجات پیدا کنن.