عروس دهه شصت

خاطرات حال وگذشته

عروس دهه شصت

خاطرات حال وگذشته

3-روزهای جنگ


شهر ما یک شهر مرزی هست ،ولی در سالهای جنگ  ما زیاد درگیر جنگ نبودیم.فقط روزهایی که پیکرپاک شهدا را میاوردن ومارش عزا در همه جای شهرمیپیچیدومردم برای تشییع جنازه آماده میشدن،نشون میداد که ما یک کشور در حال جنگ هستیم.منظورم اینه که ما از نزدیک شاهد جنگ نبودیم .مثل بیشتر شهرهایی که در مرز عراق هستن.

ولی در سالهای آخر جنگ که دشمن همه شهرها را بمباران میکرد شهر ما هم بی نصیب نموندوچندین بار مورد بمیاران قرار گرفت.از اونجایی که مردم ما بیشترشون در بیرون شهرصاحب باغ هستن وهرکدام خونه یا کلبه ای در باغشون دارن.بعداز اولین بمباران همه خونه وزندگیشونو ترک کردن ودر خونه باغها سکونت کردن.اونایی هم که باغ نداشتن رفتن وبا باغدارها هم خونه شدن وشهر تقریبا خالی از سکنه شد.با اینکه بیشتر این خونه باغها که ما بهش کلبه میگیم زیاد امکانات رفاهی نداشتن ولی همه این کلبه هارا به خونه های راحت ومجهزشون ترجیح میدادن. چون احساس امنیت میکردن.زمستان سال 67 و66 ما هم در باغات سپری شدوخدا رحم کرده بود وزمستون زیاد سختی نبود.وحالاهر خاطره ای مربوط به اون زمان را به نام زمان بمباران یاد میکنند.درسته ما در اون خونه ها زیاد رفاه نداشتیم ولی چون امنیت داشتیم راضی بودیم.ولی از خونه هامون هم دل نکنده بودیم ومواقعی که احتمال حمله هوایی کم بود میرفتیم وسری به خونمون میزدیم.حالا احساس من در این خونه مجازی جدید مثل اون زمانهاست.احساس میکنم از خونه ام رانده شده ام وبه جای موقتی پناه برده ام.البته حالا با پیدا کردن بعضی از دوستای قبلی بهترم.ولی روزای اول بیشتر اون حسو داشتم.


بعد از جنگ بسیاری از مردم ما به جای کلبه های محقر ویلاها وخانه های بسیار مجهز ی در باغاتشون ساختن که اگه خدای ناکرده نا امنی شد زیاد بهشون بد نگذره وبعضیا چنان کاخهایی ساختن که دیگه خونه شهرو فروختن وهمونجا موندگار شدن،یا هم ییلاق وقشلاق میکنن.امیدوارم خونه منم در اینجا طوری بشه که هوس خونه قبلی از سرم بره.   


از خدا میخوام که ریشه جنگ را بخشکاندوهمه جای دنیا صلح وارامش برقرار باشدوکشورهای درحال جنگ از این بلا نجات پیدا کنن.


نظرات 6 + ارسال نظر
بابای ارشیا پنج‌شنبه 21 خرداد 1394 ساعت 14:00 http://salamatkadeh.ninipage.com/

سلام بانو
از خبر خوبی که بهم دادید خوشحالم.
بابت دعاهاتون ؛ بی نهایت ممنونم و همانطور که گفتم منو مدیون کرده اید .
در مورد سلامتی آقای خونه هم خوشحالم ولی برای تکمیل فرآیند بفرمایید تا 15 متوالی روز روزانه سه بار و هربار یک استکان عرق کاسنی میل فرمایند.
امیدوارم کانون دل و خونه تون روز به روز گرمتر و گرمتر و شادی و آرامش همیشه بر دل و زندگیتون حکمفرمایی کنن.

سلام اقای امیری.
این چه حرفیه.در اصل من مدیون شما هستم.واقعا کار تقدیر بود که گذر شما به اینجا بیفته.باشه سعی میکنم خودم عرقشو بگیرم واستفاده کنه.
من هم برای شما از خدای بزرگ ارامش وسلامتی وسعادت روز افزون میخواهم

یک زن خانه دار معمولی سه‌شنبه 12 خرداد 1394 ساعت 13:22 http://1zanekhanedar.persianblog.ir

سلام زرین خانم,ادرس وبتو اشتباه برام نوشته بودی کلی گشتم پیدات کردم,خوبی?دلم برات تنگ شده بود,هواتو داریم,اینجا هم راحت باشی,با این خاطراتت یاد اون سریالی افتادم که موقع جنگ همه رفته بودن باغشون,خیلی قشنگ بود,

سلام عزیزم.ببخشید زحمت افتادی.منم دلم براتون تنگ شده بود. راستش اولش با یک اسم دیگه وبلاگ ساختم.بعش دیدم بدون دوستای قبلی نمیشه وبرای همین اینجا رو با اسم قبلی ساختم.دیگه احساس غربت نمیکنم.
چه جالب یادم نمیاد اون سریالو....ما هم ماجراهای زیادی داشتم تو اون چند ماه

tarlan یکشنبه 10 خرداد 1394 ساعت 22:32 http://tarlantab.blogsky.com/

زرین جان چه روزهایی داشتیم درسته که در مقابل اهالی جنوب کشور سختی زیادی نداشتیم ولی بازم اون دلهره و عذابش فراموش نشدنیه البته من تهران بودم ولی دلهره ای که از بابت خونوادم داشتم یادم نمیره یادمه نمیتونستم طاقت بیارم و به علی التماس میکردم منو بیاره اونجا تا خونوادمو ببینم علی حرفی نداشت ولی پدرش همیشه مخالفت میکرد اون موقع از دستش حرص میخوردم و فکر میکردم عمدیه الان که فکرش رو میکنم میبینم اونم نگرانمون میشد و اجازه نمیداد .دهه شصت بدترین دوره زندگی من بود مشکلات خودم و دلهره دور بودن از طرف دیگه ،الان هم که یادش افتادم اضطراب و دلشوره گرفتم .
آمین برای دعای قشنگت آمین عزیزم ازخدا میخوام همه مردم دنیا تو ارامش و صلح زندگی کنند.

اره ترلان جان روزای سختی بود.ما که فقط دوبار اونم یکی دوماه بمباران داشتیم اینهمه سختی کشیدیم .ببین به مردم جنوب چی گذش در اون سالها.ما هم که جایی نداشتیم رفته بودیم باغ مادرشوهرم ولی بعدش فهمیدیم کلبه یکی از فامیلامون خالیه رفتیم اونجا .جاری بزرگه هم با من اومد.

اعظم سادات یکشنبه 10 خرداد 1394 ساعت 13:38

سلام خانمی منزل نو مبارک امیدوارم از همون ویلا
خیلی شیکا بشه ودر اون احساس ارامش بکنی
روزهای قشنگ وشادی کنار خونواده دوستانتون
داشته باشید

خیلی ممنون اعظم جون گل

تشبیه جالبی بود
ولی خیلی زود عادت میکنین
واسه دعای آخرتونم آمین

امیدوارم.

افسانه یکشنبه 10 خرداد 1394 ساعت 10:45

سلام. جدیدا مردم تهران سعی میکنند یه باغ تو اطراف تهران بخرن تا آخر هفته ها یا روزهای تعطیل بتونن از شلوغی شهر و هوای آلوده به اونجا پناه ببرن. اکثرا سمت شهرهای شمالی زمین یا ویلا میخرن که من به خاطر شرجی و مرطوب بودن زیاد هوا از اون قسمتها خیلی خوشم نمیاد. در کل داشتن همچین جاهایی خوبه ولی من ترجیح میدم موقع سفر به جاهای جدید برم و از رفتن به یه جای ثابت خوشم نمیاد.

اره برای سفر جاهای تازه خوبه.ولی اهالی اینجا از این ویلا ها برای اخر هفته ها استفاده میکنن به جای پیک نیک. در کل منم با شما موافقم.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.