عروس دهه شصت

خاطرات حال وگذشته

عروس دهه شصت

خاطرات حال وگذشته

7-خداحافظ دخترعمو

دیروز بالاخره برای دختر عمو جواز دفن گرفتن وبه خاک سپرده شدن.درسته خدا بیامرز هفتاد سال داشت ولی از اونجایی که سالم بود ودوروز قبلش تو مهمونی بودیم وکلی هم رقصیده بود وشاد بود برای هممون سخته قبولش.ولی اینکه یک روز خاکسپاری به تعویق افتاد ،ما فکر میکردیم  مربوط به قد بودن ولجبازی پسرشه.مرحوم پنج پسر داره که بزرگه پزشکه هست ودومی راننده تاکسی وسومی صنعتگر وچهارمی نیروی انتظامی وپنجمی را نمیدونم.با اینکه شغلاشون متفاوته ولی در قد بودن وببخشید بی ادبی لنگه هم هستن.مثلا سعی میکردن با کسی چش تو چش نشن مبادا طرف تسلیت بگه و اینامجبور بشن تشکر کنن ودر صورت اجبار با اشاره مختصر سر تشکر میکردن.فک نکنید از غصه زیاد بوده ها از اول همینجور بودن.

اینا رو گفتم که بگم وقتی موضوع شکایت علیه بیمارستان راشنیدیم فکر کردیم که پسراش با این اخلاقشون سوژه پیدا کردن .ولی بعد فهمیدیم که ماجرا چیز دیگری بوده....

در واقع در اون روز سه نفر در اورژانس فوت میشن وپزشک قانونی خودش پیگیر قضیه میشه ومیبینن که دستگاه سی سی یو خراب بوده وبه باز ماندگان هر سه نفر واقعیت را میگن و............

فعلا هم جواز دفن صادر شد ه ولی شکایت ادامه داره.......

یکی دیگه از کارایی که موجب تعجب من شد،این بود که پسراش از مراسم فیلمبرداری میکردن.

دخترعموم زن ارومی بود وسرش به کار خودش بودواصلا کاری به کار کسی نداشت وهمه از جمله عروساش وفامیلای شوهرش بشدت ازش راضی بودن ودر فراقش چه اشکا که نمیریختن.ولی این وسط عروس خانمای محترم کاری کردن،که ما همگی انگشت به دهان موندیم.وان اینکه  بعد از شنیدن خبر فوت  مرحوم وحتی قبل از اینکه به خاک سپرده بشه همه لوازم ولباسای بیچاره را دور میریزن. حالا ما با خودمون میگیم شاید پوبی طلایی مدرکی تو جیب لباسش بوده مثلا چه عجله ای بوده.....حالا جالبیش اینجاس که مادرم یک شال نفیس  ترمه داشت که از مادر بزرگم به ارث رسیده بود واز اونجایی که مادر بزرگ بنده سید بودن ،مادرم به هر کس ارادت داشته باشه این شال را میبرد که روی متوفی بکشن واز اونجایی که تشیع جنازه یک روز دیر انجام شد این شال هم همراه لباسای مرحوم بیرون ریخته میشه.دقت کنید ها بیرن میریزن نه اینکه به مستحقی بدن




نظرات 9 + ارسال نظر

اینارو که خوندم خیلی دلم گرفت چرا اینقدر انسانیت از بین رفته؟مردم ما چقدر بی رحم شدن.خدا به دادمون برسه داریم با کیا زندگی میکنیم

نه زیاد دلت نگیره.مثل اینکه زود قضاوت کردیم .ترضیح میدم.

افسانه شنبه 30 خرداد 1394 ساعت 23:19

سلام زرین جان. اینم نتیجه دختر نداشتن. اگه خدا بیامرز دختر عموت دختر داشت هیچ وقت اجازه نمیداد عروسا انقد بی ادبانه رفتار کنن. آخه هر جور فکر کنی معنی نداره لباسای مادرشوهرشونو بریزن بیرون، خب میدادن خیریه یا یه مستحقی که فاتحه ای واسش بخونن. چه دنیای بی رحمی. با انواع سختی ها میشینی بچه بزرگ میکنی اینم عاقبتش. خدا به داد همه مادرای بی دختر برسه. آمین!

سلام افسانه جون.زیاد ناراحت نشو عزیزم .اتفاقا عروسا ش خوبن زیاد بد نیستن .اطرافیان زود قضاوت کردن ویه کلاغ چل کلاغ کردن

خانم توت فرنگی شنبه 30 خرداد 1394 ساعت 19:26 http://pasazvesal.blogsky.com

وای نه یعنی بخاطر خراب بودن یک دستگاه 3 نفر فوت کردن؟
دلیلش چی بوده که لباس هاشون رو دور انداختن!!! من که از تعجب کم مونده شاخ در بیارم....
خدا رحمتشون کنه...

والا اینجوری میگفتن .حتی میگفتن یکیشون خیلی هم جوون بوده.اطلاعات کامل که گرفتم میام میگم
خدا رفتگان شما راهم بیامرزد

خواهر زربن شنبه 30 خرداد 1394 ساعت 15:39

خواستم بگم میخونمت مثل همیشه. ولی با گوشی نظر گذاشتن سختمه

سهیلا شنبه 30 خرداد 1394 ساعت 14:00 http://rooz-2020.blogsky.com

عاقبت بخیری یعنی همین دیگه...
کاش منم اینجور سرحال و سرزنده دنیا رو ترک کنم.مخصوصا اگر قرار باشه اینقدر ازخدا عمر بگیرم
خوش به حال دخترعموتون....روحش شادو یادش گرامی

خداییش عروسا کارخوبی نکردن...هرچند که از اون مرحوم چیزی کم نمیشه بااین رفتارناپسند اینا...
ولی خوب خوبه که آدم هرچی رو برای خودش بپسنده برای دیگرانم بخواد...
اگه یه همچین رفتاری بامادر خودشون میشد راضی بودن عایا؟


حیف اون شال ترمه...حیف

از یه نظر اره عاقبت به خیر شد.انشالا صدسال سایتون روسر بچه هاتون باشه .
وای خجالت میکشم اینجوری با یک اشتباه ابروی اون بنده خداها رابردم.اونجورا هم نبود.
ولی شاله هنوز رفته

tarlan شنبه 30 خرداد 1394 ساعت 13:47 http://tarlantab.blogsky.com/

خدا بیامرزه دختر عموتو
دارم یک کتاب قشنگی میخونم به اسم بیشعوری کتاب جالبیه در مورد رفتار ادمها رفتار پسرهای اون مرحوم رو گفتی یاد کتاب افتادم اومدم ارومیه حتمن برات میارم بخونی
حیف شال ترمه

خیلی ممنون.
حتما بیار
عیبی نداره .حیفیش به این بود که یادگاری بود والا قرار گذاشتیم بریم مشهدویکی نوشو بخریم

مرضیه شنبه 30 خرداد 1394 ساعت 11:36

وای این چیزا رو که خوندم یاد خواهر شوهرم افتادم .قبل ازینکه مادرشوهرم بمیره یه خورده که بد حال شد (البته هوش وحواسش کامل بود ) یه کاره 1000کیلومتر راه اومد تهران کل لباسهای مادرش رو دور ریخت وجز یه سری که کاملا نو بود بقیه رو دور ریخت ومادرشون شاهد این وضعیت بود واشک میریخت ناگفته نمونه مادرشوهرم ازون زنهای عشق لباس بود وبسییییییار لباس وپارچه میخرید وانقدر تو هر چمدون وسوراخ سمبه میچپوند که خودشم خبر نداشت .ولی اونروز که خواهر شورم اینکاروکرد گریه افتاد وفهمید کارش تمومه....منم بغض کردم بهش گفتم حاج خانوم ماداریم اینجارو مرتب میکنیم که اگه پرستار 24 ساعته اومدخلوت باشه وجای خواب براش درست کنیم....بعضیا خیلللی بیرحمند.

عسل @ شنبه 30 خرداد 1394 ساعت 11:05

سلام مرسی که جوابمو دادی
عجب کاری کردن مگه چه اشکالی داره یه مدت بمونه

امیر شنبه 30 خرداد 1394 ساعت 09:27 http://del-haste91.blogfa.com

سلام
نماز وروزهاتون قبول حق و التماس دعا دارم ..
جالب بوده کارهای اینها به قول شما حالا چه عجله ای بوده ....خدا قرین رحمتش نماید

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.