عروس دهه شصت

خاطرات حال وگذشته

عروس دهه شصت

خاطرات حال وگذشته

مادرشوهرانه

 نمیدونم چی شد که امروز یه دفعه ای این خاطره همینجوری یادم افتاد .گفتم تا پیدا کردن سوژه برای دستگرمی اینو بنویسم.


یه بار من خونه مادر شوهرم اینا بودیم،مردا تو اتاق بودن وما خانما تو آشپز خونه بودیم وخیر سرمون داشتم کمک هم میکردم.یه دفعه ای مادر شوهرم زد به شونه ام وگفت یه وقت هوس پسر داشتن نکنی ها!!!البته با تندی وحالت دعوا ....

با تعجب نگاهش کردم تا ببینم در ادامه چی میگه .....اونموقع من فقط دو تا دختر داشتم.وبرادر شوهرم وحید تازه ازدواج کرده بود.ودر تهران درخونه ای که پدر زنش در اختیارش قرار داده بود زندگی میکردو.......بعد ادامه داد که ،ببین من که پسر اوردم چی شده دو دستی تقدیم تو  واختر خانم(مادر زن وحید)کردم.....نمیدونم چه صبری خدا بهم داد عصبانی نشدم وبا خونسردی گفتم ...خوب مگه چیه تا بوده همین بوده ...مگه رشید آقا (شوهردومش)را دودستی تقدیم شما نکردن.مگه دامادتون رادودستی تقدیم سوری نکردن.......بعداخم کرد که وا چیه مگه زود جیهه میگیری خواستم بگم یعنی تو حسرت پسر داشتن نباشی!آخه نمیدونم چه حسرتی !نه صحبتی در این باره بود ونه چیزی.شاید هم میخواست به این وسیله نداشته هامو یاداوری کنه!!!!!!!!!بخیال خودش البته

حالا من ازاون موقع هر وقت این حرفش یادم میاد ،موندم که چرا برای وحید مادزنشو گفت ونگفت که دودستی تقدیم نسترن (جاری)کردم.شاید اینقدر اون عروسشو دوست داشت که نخواست  اسمشوبا من تو ردیف بیاره.


یه جاری دیگه هم دارم که خواهرزاده ملکه(مادرشوهرم)هست ومن فکر میکردم با من خیلی یکدل وروراسته ومن هر حرفی داشتم، به اون میگفتم.وقتی این حرفو گفتم ،گفت اره خاله ام میگفت که بهت اینجوری گفته وپشیمون بود .منم  دیگه به دل نگرفتم وفراموش شد در میان انبوه زخم زبانهاوازارهای دیگه

ولی حالا که عملکردهای جاری را میبینم وفکر شو میکنم میبینم مادر شوهرم که همینجوری نیومده فی البداهه ابراز پشیمونی بکنه.نشستن کلا منو کالبد شکافی کردن واین اعتراف روهم کرده.......کاش زیاد به این جاری اطمینان نمیکردم ،

وچه بسا ،که دراونصورت حالا کارم با مادر شوهر به اینجاها هم نمیکشید.چون من با وجود تمام بد جنسی هاش بازم باهاش مدارا میکردم.ولی امان از آدم های سخن چین ودورو


نظرات 25 + ارسال نظر
amir دوشنبه 29 تیر 1394 ساعت 07:58 http://del-haste91.blogfa.com

عیدتون مبارک

عید شما هم مبارک

مریم بانو پنج‌شنبه 25 تیر 1394 ساعت 03:46

ممنون از لطفتون زرین خانوم عزیز.من 27 سالمه

خواهش میکنم .شمالطف میکنید که به من سر میزنید وخوشحالم می کنید

amir چهارشنبه 24 تیر 1394 ساعت 09:02 http://del-haste91.blogfa.com

عید پیشاپیش مبارک..
منم التماس دعا دارم زرین جان

ممنون محتاج دعاییم برادر

زهرام سه‌شنبه 23 تیر 1394 ساعت 03:28 http://zkh.blogsky.com

سلام. زرین جان،به حرفهاشون اهمیت نده خدا خیلی دوست داشته که بهت دختر داده خدا حفظ شون کنه.مادر دختر هیچ وقت تنها نیس ادم هر چقدر هم با عروسش خوب باشه فکر نکنم اون احساس مادر دختری پیش بیاد.والا این پسرای تحفه امروزی رو اگر عروس تحملش کنه باید عروس بذاریم روی چشممون.

لیلا دوشنبه 22 تیر 1394 ساعت 14:01

سلام
خوبین نماز روزه هاتون قبول
یه سوال وبلاگ دورنالار چی شده؟؟؟

سلام ممنون.عبادات شما هم قبول باشه. وبلاگ خواهرم هم مثل بیشتر وبلاگای بلاگفا حذف شده....

amir یکشنبه 21 تیر 1394 ساعت 12:25 http://del-haste91.blogfa.com

سلام من نیستم یا شما ؟
التماس دعا

سلام.محتاج دعاییم برادر.من درگیر روزموگیها هستم.ولی شما هم نیستید.

نوشا شنبه 20 تیر 1394 ساعت 15:58

سلام زرین جون. خوبین؟ بلخره پیداتون کردم. هی داشتم میگفتم چرا آپدیت نکردین وبتونو که دیدم آدرسش حذف شده. زدم تو گوگل و یافتمتون

هم روزمره هاتون جذابه هم خاطراتتون.
زنده باشین...

سلام.نوشا جان .خوش اومدی به خونه جدید من.راستش من اولش با یک اسم دیگه اینجا وبلاگ زدم ولی بعدش فکر کردم که اینجوری پیدا کردنم برای دوستای قبلی سخته وهمون اسم قبلی را گذاشتم ....حالا مطمئن شدم که کار درستی کردم.

amir شنبه 20 تیر 1394 ساعت 10:57 http://del-haste91.blogfa.com

تو بین ما ترکها این پسر بودن و این دختر بودن خیلی اهمیت دارد...
من نمیدونم اخه این حرفها چیه؟من که خیلی بدم میاد...

من اینجوری فکر نمیکنم وهمه جا از این صحبتها میشه.منم خیلی بدم میاد. من حتی با کسانی که میگن ما دختر دوست هستیم موافق نیستم .حرف من اینه که هر چی خدا صلاح دونسته حتما بهترین هست برای ما

جیگرطلا شنبه 20 تیر 1394 ساعت 09:08 http://shakhenabateman.blogsky.com

کجایید؟

بزودی میام سرم بسیار شلوغه وخدارا شکر همه خوبیم.ممنون

مریم بانو شنبه 20 تیر 1394 ساعت 04:19

سلام زرین خانوم.خیلی خوشحالم که دوباره پیدلتون کردم.من تو بلاگفا همیشه میخوندمتون اما هیچ وقت نظر نمیذاشتم.شما همسن مامانم هستین و همیشه از نوشته هاتون لذت میبرم.امیدوارم سلامت و موفق باشین همیشه

سلام مریم بانو ی عزیز..خوشحال میشم وقتی دوستای قبلی را پیدا میکنم.امیدوارم مامانتون وخودتون سلامت باشین.شما خودتون چند سالتونه؟

اعتماد به جاری یک حماقت بزرگه.
سخنی از یک داغدیده

,واقعا همینطوره.کلا با خانواده شوهر نباید زیاد گرم گرفت.چون حتما یه روزی سواستفاده میکنن.از این صمیمیت.

مهسا پنج‌شنبه 18 تیر 1394 ساعت 12:59 http://sarneveshtehman.blogfa.com

سلام زرین جان. وبلاگم هست اما خیلی از نوشته هام نیست. منم دوباره همون وبلاگ رو دارم از نو می نویسم. دیگه گذشته ها گذشته.. نه ایران نیومدم. ترکیه هستم. همکلاسی هم خوبه خدا رو شکر کلا خوبیم. شما چه خبر؟؟ همسرتون خوبن؟؟؟

سلام مهسا جان.خدارا شکر که خوبید.امیدوارم در درس تحصیل هم موفق باشید.اره دیگه برای انچه که گذشته واز دستمون کاری بر نمیاد نباید افسوس خورد.ما هم خوبیم .همسرم هم خوبه وبا فامیلاش همچنان قهره.

مهسا سه‌شنبه 16 تیر 1394 ساعت 19:37 http://sarneveshtehman.blogfa.com

سلام.... خوشحالم که پیداتون کردم.. دلم واستون یه ذره بود..

سلام.مهسا جان منم دلم واست خیلی تنگ شده بود دخترم.خوبی. همکلاسی هم خوبه.اینجایی یا ترکیه.وبلاگ تو سرجاشه؟مال ماها که تازه بو حذف شده ولی من دارم آرشیوم را از جایی جمع اوری میکنم

ریحانه سه‌شنبه 16 تیر 1394 ساعت 15:05 http://bahareh632.blog.ir

اومدم اعتراف.
من خواننده خاموش شمابودم چه تو بلاگفاچه اینجا.همه مطالبتونم خوندم تااینجاالبته گاهی نظر دادما نه خیلی
دوس داشتین به منم سریزنین منم قبلا بلاگفابودم

چه اعتراف دوست داشتنی!ممنون که به مطالب ناقابل منو میخونی.فک کنم منم تو بلاگفا بهتون سرزده بودم.الان هم رفتوم ودیدم عالی بود.

سهیلا دوشنبه 15 تیر 1394 ساعت 13:43 http://rooz-2020.blogsky.com/

سلام زرین جان
همانطور که میدونی منم مادرشوهر هستم.اولین حرفی که بعد از عقدپسرم بهش گفتم این بود که اولین بانویی که الان اولویت زندگیته خانمته و دیگه گذشت پسر مامانی بودن.و الان مرد زندگیه کسی هستی که چشم امید بهت بسته.تا الانم به جرات میتونم بگم هیچ دخالتی توزندگیشون نداشتم الا کمکی که ازدستم براشون بربیاد.به قول عروسم میگه حیفه که بخواییم اسم مادرشوهر روت بزاریم مامانی.
میدونی زرین جون اگه ماروی خودمون کارنکنیم نمیتونیم تعادل رو برقرار کنیم. همه ی ماباید به سهم خودمون دانش روابط عمومی مون رو بالاببریم...حداقل برای آرامش خودمون تامدیون خودمون نباشیم و راحت سرمون رو روبالش بزاریم و خروپف کنیم.... مگه نه؟

سلام سهیلا جون
نه والا نمیدونستم پسرتون ازدواج کرده.خوش به حال عروسی که مادر شوهرش شما باشید.سهیلا من در مقابل این همه منطق شما چیزی ندارم بگم .اگه همه مثل شما فکر میکردن که دنیا گلستان میشد.انشالا خبر دامادی گل پسرای دوم وسوم را هم بیایی وبدی

جیگرطلا یکشنبه 14 تیر 1394 ساعت 21:46 http://shakhenabateman.blogsky.com

برای عروسی که حتما دلم میخواد ببینمت
قبلا یه بار توگوگل اسم وبلاگتو سرچ کردم پیدات کردم اما دیشب اومدم اسم وبلاگ ترلان جونو سرچ کردم وبلاگشو دیدم ازشما پرسیدم

خوشبخت بشید انشالا.ولی عروسی را نگه داشتید برا روزای گرم جنوب

من که تجربه ای از این دست ندارم فقط میتونم بفهمم نباید به کسایی مثل جاری و مادر شوهر تو زندگی خوشبین بود .همیشه باید جایگاهشونو بدونی که بیرون دلتن

آفرین به تو با این درک وشعور بالا.میدونم که آدم خودخواهی هم نیستی.خوشبخت بشی انشالا

ساناز یکشنبه 14 تیر 1394 ساعت 16:40 http://www.sanaz1359.persianblog.ir

من دو تا دختر دارم, مادرشوهرم اصرار داره یک بچه دیگه بیارم حالا پسر باشه یا دختر فرقی نداره. یک جاری دارم حدود یک ساله پسر سومش رو دنیا آورده. مادرشوهرم به اون گفته دو تا پسر بس بود واسه شما سومی رو چرا آوردی. ما که سر در نیاوردیم من که از مادرشوهرم شاکی میشم که نوه پسر میخواد, جاریم شاکی شده که مگه خرج بچه های من رو مادرشوهره میده که به من میگه چرا باز بچه دار شدین

خدا دختراتونو حفظ کنه. به نظر منم دختر وپسر فرقی نداره.ولی ازاینکه هی بشینن در اینباره حرف بزنن هم بدم میاد. وبگن کدوم خوبه وکدوم بد ناراحت میشم.هر چی خدا مصلحت بدونه اون بهترینه.
ولی برنامه ریزی مادرشوهرتون هم کاملا هدفداره وقتی به شما میگه یکی بیار میخواد یاداوری کنه که چیزی کم داری البته به خیال خودش.
وقتی میبینه اون یکی سه تا پسر آورده با خودش فکر میکنه طرف دور بر میداره ومیخواد حالشو بگیرهالبته بازم به خیال خودش

اعظم 46 یکشنبه 14 تیر 1394 ساعت 16:22

سلام من الان یه مادر شوهرم واز خدا می خوام که عروسم وپسرم عاشق هم باشن به هم محبت کنن عروسم ولود باشه حالاچه دختر چه پسر فرقی ندارن همه نعمت خداهستند
وقتی عروسا پشت سر مادر شوهر حرف می زنن فکر می کنم عروس منم این رو می گه

سلام .نگران نباش اعظم خانم جون. با این نگرشی که شما دارید فکر نکنم عروستون چنین چیزی بگه .یعنی امیدوارم .هیچکس بدون عیب نیست .ولی قوم شوهر من واقعا تک هستن.و الا دخترای منم مادر شوهر دارن.مادرم هم داشت. در کنار ایراداتشون محسناتی هم دارن که از نظر هیچکس پوشیده نیست.......ولود !چه کلمه جالبی تا حالا نشنیده بودم.

مرضیه یکشنبه 14 تیر 1394 ساعت 07:51

سلاممن قبلا که جوونتر بودم با ملکه هم عقیده بودم اما الان فک میکنم دختر وپسر هردوتاش لطف خداست و داشتن هرکدومش لذت خودش روداره حالا خدا نخواس(شایدم مارو دوس داش) به ما دختر داد.خخخ . در مورد جاری هم اگرچه همه ما ادمیم ودر نقش جاری خواهر شوهر خواهر زن و.....هستیم وخوب وبد توهمه موارد هست.اما من یکی بعد 16 سال زندگی مشترک جاریم رو شناختم .اونم درست زمانی که مادر شوهرم فوت شد. چنان زبونی در اورده بود که...وقتی مادر شوهرم مریض بود تمام گرفتاریش برا شوهر بیچاره م بود وخواهر شوهر وجاری دوری راهشون رو بهونه کردن وتمام رتق وفتق امور مادرشوهر ائم از تعویض پرستار وسرکشی وهر ازگاهی بستری تو بیمارستان واسترسهاش شب ونصف شب مال مابود وجاری محترم برادرشوهر وخواهرشوهر درکمال ارامش زندگی زناشویی شون رو داشتن. اما موقع تقسیم ارث مو رو از ماست میکشیدن وبه وسائل برجا مونده ائم از(قالیچه و..ظروف قیمتی تا وسائل درشت تر....) حمله کردن و....مخصوصا جاریم که موقع برداشتن انگار ارث پدرش رو ور میداره وبه من اهمیت نمیداد.نه انگار که منم ادم هستم وازون چیزای خوشگل (حتی بصورت یادگاری) دوست دارم داشته باشم

سلام مرضیه جون.منم با شما هم عقیده ام.ولی این الکی میگفت وخودش بشدت پسر دوست هست.خوب باشه بالاخره نظر شخصیسش هست دیگه.ولی اینکه بی مقدمه حرفی را میزنه وهم از اینکه من پسرشو تصاحب کردم گله میکنه وهم پسر نداشتن منو به رخم میکشید تعجب کردم.وگرنه بعضی واقعیت ها را در مورد دختر داشتن یا پسر داشتن نمیشه کتمان کرد.
من از همین جا به تمام جوونها میگم با خانواده شوهر زیادی پسرخاله وصمیمی نشید.هر حرفی را به جاری وخواهر شوهر نگید.از اینا فامیل در میاد ولی دوست نه.
من دیدم که میگم.خاطره شما هم دلیل درستی حرفم!

بهمن یکشنبه 14 تیر 1394 ساعت 01:06 http://bahman-life.blogsky.com

زرین بانوی گرامی
این مشکلات برا همه ی خونواده ها پیش میاد ، مهم ابتکار عمل عروس خانومه که میتونه همه رو تابع خودشه کنه یا همه رو بر علیه خودش و زندگیش ...
مادرم به خانومم میگفت : من یه دسته گل بهت دادم ( با طعنه )
و خانومم بهش میگفت منم سعی میکنم مثه خودت از دسته گلت مواظبت کنم ...
و مادرم از اینکه میدید در برابرش موضع گیری نشده از خانومم خوشش میومد ...
خدای نکرده نمیخوام بگم که شما بد عمل کردین ، میخوام بگم شما باید این مسائل رو مدیریت بکنی ...
حالا هر چی مثال دختراشو براشون بزنی مثل قضیه یک بام و دو هوا ، قانع نمیشن ...
انشاالله الان در اوج خوشبختی و رضایتمندی باشی و در کنار خونواده ت در سلامت کامل بسر ببری .

سلام آقا بهمن عزیز وگرامی.برادر من این قوم شوهر من جایی برای مدیریت واین حرفا باقی نمیذاشتن که.خدا مادر نازنینتون را بیامرزد که اگر هم طعنه میزد جوری بود که همه بفهمن وحق را به مژگان خانم بدن.ولی اینا با من واقعا شمشیر را از رو بسته بودن.وهمیشه خدا در حال دسیسه چینی بودن. باور کنید بعضا چنان از زبون من دروغ میبافتن وبه شوهرم میگفتن که راهی برای تبرئه خودم باقی نمیذاشتن.البته راست میگید این یک بام ودو هوا همچنان لاینحل موند.
برای دعاتون متشکرم وهمچنین برای شما

جیگرطلا شنبه 13 تیر 1394 ساعت 23:18 http://shakhenabateman.blogsky.com

سلام خانومی چطوری؟
دلم برات تنگ شده بود
اقا سعید چطورن؟گل دخترا همگی خوبید؟
چه خبرا؟من تازه شماروپیداکردم همین الان وبلاگ زدم

سلام جیگر طلا جون .خیلی خوشحالم پیدام کردی.باور میکنی همش بفکرت بودم ودعات میکردم.دیدم تو وبلاگ ترلان جون نوشته بودی بزودی عروسی میکنی.مبارکه دخترم خوشبخت بشید انشالا. مارو دعوت نمیکنی؟
حال شاخ نبات چطوره
ما هم همگی خوبیم ممنون
چجوری پیدام کردی؟

افسانه شنبه 13 تیر 1394 ساعت 18:56

سلام زرین جان. خوبه که تونستی همون موقع جواب مادرشوهرتو بدی. من تو همچین مواقعی به خاطر حرف بی ربطی که میشنوم شوکه و ناراحت میشم و نمیدونم چی بگم و بعدا یادم میاد که خوب بود اینو میگفتم. در مورد جاری و کلا فامیل شوهر خوب نیست آدم خیلی باهاشون قاطی بشه و متاسفانه منم تازه اینو فهمیدم.

سلام افسانه جون.منم اکثر مواقع هنگ میکنم.یا هم اگه بخوام جواب بدم از استرس زیاد با حالتی عصبی جواب میدم. آیلار هم مثل منه .ولی سحر با خونسردی وسنجیده جواب میده.طوری که به طرف هم بر نخوره.این موردو ولی یادمه استثناخونسرد جواب دادم.
منم خیلی دیر فهمیدم.باز برا شما زیاد دیر نیست.

tarlan شنبه 13 تیر 1394 ساعت 17:09 http://tarlantab.blogsky.com/

عزیزم تو همیشه چوب مهربونیت رو خوردی مهم نیست هر چی میگن بگن هرچی که بوده الان تموم شده و گذشته اونها هیچ وقت نتونستن شاهد خوشبختی تو باشن و خدارو شکر که خدا دستشون رو پیش شوهرت رو کرد .
تو وقتی از ملکه میگی دلم میخواد خفش کنم و یاد بعضی چیزها میفتم

خدا نکنه عزیزم .خودتو اذیت نکن.اتفاقا من دیگه حالا ارام هستم ووقتی از گذشته ها میگم دیگه زیاد حرصم نمیگیره.شاید علتش اینه که حضور فیزیکی ندارن.

شهلا شنبه 13 تیر 1394 ساعت 14:35 http://rima1360.blogsky.com

حق باشماست معمولا مادرشوهرها احساس میکنن پسرشون روازدست میدن که اینجوری گارد میگیرن
ومادرزنهامعمولا بخاطردخترشون به دامادخیلی محبت میکنن ودامادبیشترازخانواده خودش باخانواده خانمش رفت امدمی کنه که اینهم باعث حسادت مادر پسره میشه
زرین جون جاری شاید خیرخواه ادم باشه ولی خواهر ادم که نمیشه من خودم هم خواهر جاریم نمیشم به قول معروف دوری ودوستی بهتره باخاندان همسربه نظرمن

کاش منم کمی زودتر به این نتیجه میرسیدم ......دوری ودرستی
متاسفانه من بادوتاازجاریها خیلی صمیمی بودم ومتاسفانه نتیجه خوبی نگرفتم......حالا نمیتونم که اینجا همش رو بگم ..........

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.