سلام
اینقدر دیر به دیر مینویسم که دیگه نمیدونم از کجا بنویسم.راستش با این اتفاقی که در بلاگفا افتاد کمی دلسرد شده ام..البته ارشیوم را با کمک دوستی پیدا کرده ام ودارم دونه دونه کپی میکنم.حالا که دوباره میخونمشون ،میبینم زیاد هم تحفه ای نبوده ان نوشته هام .ولی برای خودم یاد اور حس وحالی هستن که مینوشتمشان.روزمره ها هم مثل دفتر خاطراتی هستن که همیشه ارزوشو داشتم.
واما در باره این روزا...
گفتم که به دنبال فوت ناگهانی دختر عموم خواهرم ،خانواده اون مرحوم را برای پنجشنبه بیست وسوم رمضان دعوت کرد به باغشون.با خودمون ودختر عموها وپسرعموها شدیم 60 نفر. غذا ها را خودمون درست کردیم وتعریف نباشه همه چی عالی شدو به همه خوش گذشت.ولی من بیشتر از اونی که انتظار میره خسته شدم. یعنی از مدتها قبل همین حالت خستگی را داشتم واهمیتی نمیدادم. حتی آزمایش هم داده بودم وحوصله نمیکردم ببرم به دکتر نشون بدم.که دیگه آیلار دختر بزرگم بزور منو با خودش برد تبریز تا اونجا برم پیش دکتر سابقم.دو روز تبریز بودم وحسابی استراحت کردم وخوش گذروندم.روز یکشنبه هم برگشتم وحاجی اومد ترمینال دنبالم وکلی اظهار دلتنگی میکرد.
بیماری من مربوط به اختلال در کارکرد تیرویید هست .سال 78 من به دنبال فوت پدرم بشدت وبطور غیر عادی وزن کم کردم که بعد از مراجعه به پزشک معلوم شد تیروییدم پر کار شده ومدتها تحت درمان بودم تا اینکه مجبور شدن از ید درمانی استفاده کنن،که اونم منجر به کم کاری تیرویید شد.که دیگه نمیشد کار دیگه ای کرد.وحالا باید مادام العمر دارو بخورم .که علت خستگی های مفرط این روزا هم این بوده که دوز داروهام را باید افزایش بدم .که از نصف به یک عدد در روز افزایش داد.وحالا خدارا شکر خیلی بهترم.
خبر دیگه اینکه سودا همچنان به اون شرکت میره وراضی هم هست .چون یه دختر دیگه هم هست وباهاش دوست شده.ولی باباش همچنان ناراضی هست ودستشو گرفته وبرده جای دیگه ای معرفیش کرده. اینم صبح میره شرکت اولی وعصر دومی.کار اولی جوری هست که اگه موندگار بشه حقوق میدن. ولی دومی رو میتونه کارو بگیره وبیاد خونه کار کنه. فعلا هر دو را نگه داشته تا بررسی کنه.
آیسان هم میره کلاس موسیقی .پارسال رفته بود کلاس سه تار وامسال هم اونو ادامه میده وهم تنبک اضافه کرده.ته تغاریه دیگه.
کلا باباشون به دومی وسوی بیشتر گیر میده .دلیل خاصی نداره ها همینجوری ...یعنی اگه سودا میخواست دودوتا بره کلاس موسیقی باید چقدر سین جیم میشد.......
پ ن:تو شهر ما هیچ شادی نکردن برا قطعنامه ..
نه باور کن جدی گفتم..بادرنجبو هیچ ضرری نداره
الا واسه اختلالات تیروئیدی
من هر چی استفاده میکنم مضراتشم پی جور میشم
عادتمه
فکر کردم داری سربسرم میذاری.تا حالا نشنیده بودم
بادرنجبو برا کمکاری تیروئید به شدت مضر هستش
اگه اهلشی مراعات کن
حالا که مضره آدرس بده من سهم خودمو بفرستم برای شما
جدی بود یا شوخی؟
ایشالا همیشه سلامت باشید.
برای شما و همکلاسی وخانوادتون هم سبلمتی ارزو میکنم.
خوشحال میشم روز عروسیم ببینمتون عزیزم
میگم جایی هست منم بتونم پستهامو پیداکنم؟
خوشبخت بشید انشالا.تو اینترنت سرچ کن با اسم وبلاگت.مال من یه ادرس طولانی هست که با web.archive.orgشروع میشه
سلام زرین عزیز. انشالله بهتر بشید. شهر ما واسه توافق شلوغ شد. ولی کو تا نتیجه توافق رو ببینیم
سلام ساناز جان.مرسی خوبم با افزایش دوز دارو خیلی بهترم.
دقیقا همینطوره.فک کنم برای همین مردم ما ،بیتفاوت بودن وگرنه در مناسبتهای دیگه کم نمیارن.به هرحال همه امیدوارن که نتیجه خوب باشه.
سلام عزیزم.
وبت از اوناییه که خیلی نظرمو جلب کرد
به نوشتن ادامه بده
راستی منم یه وب دارم بیا ببین
با یه نظرم خوشحالم کن
سلام عزیزم.شما هم وب زیبایی دارید.اومدم ولی مطالبت مال خیلی وقت پیش بود.تازگیا نمینویسی؟
سلام چطوری؟
نگرانت شدم الان حالت خوبی عزیزم؟
زرین جون چطوری نوشته هاتو پیدا کردی؟
سلام جیگر جون.خوبم نگران نباش.دارم برای عروسی شما لحظه شماری میکنم.انشالا خوشبخت بشین وقسمت همه جوونا بشه.
نوشته هامو از یه جای دیگه پیدا کردم ودارم انتقال میدم به وبلاگی که در بلاگفا ساخته ام.میدونم زحمت بیفایده ای هست ولی چه کنم اونا هم جزیی از خاطرات من شدن.