عروس دهه شصت

خاطرات حال وگذشته

عروس دهه شصت

خاطرات حال وگذشته

11-افطاری


رسم حسنه ای در شهرما ازقدیم بوده والبته این روزا کمی کمرنگ شده واون اینکه بعداز اتمام مراسم عزاداری دیگر اعضای فامیل خانواده متوفی را دعوت میکنن  به خونشون تا زیاد تنها نمونن وغصه نخورن..نمیدونم در شهرای دیگه هم چنین رسمی بوده یا نه.البته همانطور که گفتم اینجا هم با ماشینی شدن زندگیها ومشغله های ان این رسم کمی کمرنگ شده. خواهر مهربون من با اینکه از همه دختر عموها کوچکتره ولی با این حال پیشقدم شده که چهارشنبه هفته بعد برای بچه های عموم مهمونی بده، .اولش قرار بود بیرون باشه.ولی بعد قول دادیم که کمکش کنیم وتو باغ باشه وغذاهارا خودمون درست کنیم........
خدا بیامرزه دختر عموی عزیزم را .تا وقتی زنده بود هیشکی حواسش به اون نبود،بس که تو لاک خودش بود .ولی حالا همه دلتنگش هستن.
کاش منم امکانشو داشتم ومیتونستم دعوت شون کنم.ولی بنا به دلایلی نمیتونم.که یکیش قهر بودن همسرم با خانوادشه .نمیخوام به گوششون برسه وفکر کنن چون اونا نیستن ،من دور برداشتم. دلیل دوم هم اوضاع نابسامان خونه هست که البته کم کم داره روبراه میشه وبه مرحله ساخت کابینت رسیده.راستی یک کمک فکری بکنید برام واسه رنگ کابینت سعید در مایه های گردویی دوست داره،ولی بچه ها میگن رنگ روشن مده .....تصمیم گرفتم های گلس باشه.بعضیا میگن نگهداریش سخته!ولک زود معلوم میشه روش.

10-کار بیرون


.........


دخترای من به صلاحدید پدرشون همگی رشته های فنی خوندن.به امید این که با کمک پدر شون مشکلی در پیدا کر دن کار نخواهند داشت.دو تا بزرگا در زمان دانشجویی ازدواج کردن واختیارشون دیگه دست ما نبود.بزرگه که در شهر دیگریست اوایل به سفارش همسرش در یک بخش خصوصی کار میکرد وبعد که باردار شد دیگه نرفت سر کار.دومی ولی زودتر بچه دار شدودو سه سال  مشغول بچه داری بودوبعد که بچش از آب وگل دراومد ،یه روز به بابا شون گفتم که کمکی کنه وکاری برای سحر (دومی)پیدا کنه اونم با اطمینان کامل گفت: خوب بیاد پیش خودم.منم قبول کردم که  درنگهداری از بچه وایاب وذهاب کمک کنم.ولی اصلا کاری نکرد که دخترم  راغب بشه برای رفتن.اولا پول کمی میداد.دوما با اینکه میدونس دامادم مثل خودش حساس هست اونو به ادارات مختلف میفرستاد.خلاصه از تیر نودودو تا تیر نودوسه ادامه دادیم و به  این نتیجه رسیدیم که فایده نداره.من ودخترم ونوه ام علاف بودیم تا یه چندر گازی گیر دخترم بیاد.باورکنید در اون یک سال کاملا مشهود بود که حجم کار همسرم چقدر سبک شده واعصابش هم اروم بود.چون سحر دختر باهوش ومسئولیت پذیر ی هستومیشه بهش از هر لحاظ اطمینان کرد.ولی قدر ندونست.

تازه این مرد مدرک دخترا را هم گذاشته تو شرکتش ودخترا روشون نمیشه که بگن لا اقل از اون بابت پولی به ما بده.

خلاصه اینکه کار دولتی که نیاز به بند پ داره.کار دربخشهای خصوصی غیرت آقایون همسر وداماد قبول نمیکنه وپیش خودش هم کاری نمیکنه که راغب بشن.با اینکه بشدت به نیرو احتیاج داره.

واما  ...این سومی که درسش بتازگی تموم شد ،بدون اینکه از باباش اجازه بگیرم فرستادم شرکتی که یک فرد مطمئن معرفی کرده بود.چون میدونم این بچه ای هست که اگه خون بمونه بشدت حوصله اش سر میره...

اگه بدونید این همسر جان چه جلز وولزی میکنه .هر روز به بهانه های مختلف پا میشه میره اون شرکت وسرو گوشی اب میده ومیاد .  حتی چند نفر را واسطه کرده براش کار اداری پیدا کنن.....بعیده البته.........دم به دقیقه هم  از فسق وفجورهایی که در جامعه هست میگه تا من نگران بشم وبیخیال بشم.ولی فعلا مقاومت میکنم.

دیروز که سودا (سومی)خونه نبود داشت به من التماس میکردکه بهش بگو بیاد دفتر کار خودم.منم در ظاهر قبول کردم ولی  راستش دوست ندارم بره پیش باباش.باید بدونه اون یک سالی که من زحمت کشیدم تا سحر طاقت بیاره برای همچین روزایی بود.هرقدر گفتم جای دوری نمیره حقوق این بچه را زیاد کن.....میگفت خوب دیر میاد وزود میره.میگفتم اگه پول خوبی بدی دلگرم میشه .....میگفت اوووووه   بیمه هم میدم آخه........

9-خساست

خوشبتانه بلاگفا درست شده ومتاسفانه وبلاگ من حذف شدههیچ نسخه دیگه ای هم از نوشته هام ندارم .بهتر!  از نو شروع میکنم. بیشتر برای کامنتای دوستای عزیزم ناراحتم.قسمت این بوده دیگه....

حالا که نگاه میکنم میبینم خیلی وقته ننوشتم.

این مدت فوت ناگهانی دختر عموم خیلی ذهنمو مشغول کرده.هم بخاطر خودش هم اینکه دنیابرام  دگرگون شده.راستش ما با این دختر عمو زیاد صمیمی نبودیم.اگه بگم بخاطر سنش بود ( مال دهه بیست بود )اصلا درست نیست.چون ما دهه چهلیها با دهه سی وپنجاه همه با هم جور هستیم.ولی این مرحوم یه جورایی تک بود.خیلی خسیس بود واز خرج کردن پول وحشت داشت.حتی به سرو وضع خودش وخونش هم نمیرسید با اینکه مقدار زیادی پول در بانک داشت.

تو مهمونیها یکی دو بار از من خواسته بود که من برسونمش چون هم مسیر بودیم.ولی بعضی وقتا هم روش نمیشدومن خودم پیداش میکردم وازش میخواستم حتما با هم بریم . چون میدونستم محاله با تاکسی بره یا از شوهرش بخواد بیاد دنبالش.آژانس که فک کنم عمرا سوار نشده بود.خداییش برامنم سخت نبود وحتی یه ذره هم نمیذاش مسیرم دور بشه وسر خیابونشون پیاده میشد.کلا آدم بی آزار وبا ملاحظه ای بود وفقط به خودش سختی میداد.وحالا چیزی که ذهن منو درگیر کرده اینه که چه عاملی باعث میشه بعضیا اینقدر به خودشون سخت بگیرن.............وجالب اینه که متوجه شدم همه فامیل مثل من در این فکر  هستن .حتی خواهرم گفت که چند روزه داره در این اینترنت دنبال علل خساست میگرده ولی چیزی که به دختر عمو بخوره پیدا نمیکنه.منم رفتم تو نت جاهایی که خواهرم گفته بود .ولی در کمال ناباوری چیزایی که خوندم به شوهرم بیشتر میخورد.مثلا اینکه آدمای خسیس کودکی سخت ونا امنی داشته اند چه از نظر عاطفی وچه از نظر مالی واینکه اینا آدمای سخت کوشی هستن وهرگز از کار کردن وپول در آوردن خسته نمیشن وبرعکس هر قدر پول در میارن بازم میخوان داشته باشن،طوری که حتی اگر هم بخوان وقتی برا ی خرج کردن پیدا نمیکنن..اینکه در جزییات بیشتر حسابگر هستند تا کلیات.

ولی در مورد دختر عموم هیچکدام از اینا صدق نمیکنه.عموی من از تجار شهرمون بوده وهرگز مضیقه مالی نداشتن.واز نظر عاطفی هم تا اونجاییکه من شنیدم چون  مرحوم نوه اول خانواده بوده سوگلی همه عمه ها وعموها بوده عموم وخانمش هم آدمای مهربونی بودن.شاید اونم بخاطر اینکه شوهرش وضع مالیش در اوایل ازدواجشون خوب نبوده مجبور میشه قناعت پیشه کنه وبا هر شرایطی بسازه وبعد همچنان این اخلاق براش با شدت بیشتری نهادینه میشه........

ونکته ای که بیشتر منو متاثر کرد این بود که به این آدما باید به چشم بیمار نگاه کرد ودر پی درمانشون بود

کاری که من هیچوقت برای شوهرم نکردم.خوب من از کجا میدونستم اون موقع که مثل حالا این همه وسایل اطلاع رسانی نبود من بودم ویک مادر ساده وبی شیله پیله.که فکر میکرد هر مشکلی فقط وفقط با سکوت حل میشه.

واما رفتار من چی بود ؟رفتار من ادواری بود مدتی هیچی نمیگفتم وهیچی ازش نمیخواستم بجز مایحتاج ضروری تا اینکه کارد به استخونم میرسیدو شروع میکردم به جیغ و ویغ وبیان خواسته هام ویه چیزایی ازش میکندم وهمینطور این دور تسلسل ادامه داره

واما چیزی که امروز باعث شد من اینارو بنویسم غبر از مسئله دختر عموم پستی بود که ماه پری جون گذاشته بود ...یه جورایی احساس کردم حرف دل بچه های منه.......

وحالا علاوه برهمه اینها باید عذاب وجدان هم داشته باشم که این همه سال من چرا نفهمیدم همسرم بیماره ودر پی درمانش نبودم.حالا درمان هیچی ،منکه مشاور نیستم لا اقل درکش میکردم.شاید اگه درکش میکردم میتونس کمکی برا باشه.مثلا از اینکه کودکی ونوجونیش سخت بوده تحسینش میکردم وبهش میگفتم که من بهت افتخار میکنم که از سنین پایین رو پای خودت بودی و...............

8-خواهر شوهرانه

اول از همه از اینکه درپست قبلی در باره عروسای دختر عموم زود قضاوت کردم وحرفی را که شنیده بودم زود پخش کردم عذر میخوام واز خدا میخوام  منو ببخشه که ندانسته قضاوت کردم.ماجرا اونجوری نبوده.خواهر شوهر دختر عموم که خانم مسن وساده ای هست اقدام به جمع اوری لباسهای متوفی میکنه .اونم با این تفکر که بچه هاش وشوهرش میبینن وناراحت میشن و میده دست عروسا .اونا هم خوب جوونن وفکر میکنن که باید بذارن بیرون ،که پسر عموم که همسایه روبروی خواهرشه میبینه وازشون میخواد که فعلا همه وسایلو بذارن خونه اونا تا بعد یه کاریش بکنن.............

ولی شال مادرم هنوز یافت نشده ....


خبر دیگه اینکه خواهر شوهرم درتلگرام برای شوهرم پیغام گذاشته برادر عزیزم دلم برات تنگ شده امیدوارم بزودی ببینمت وجالبتر از اون اینکه بعدش یک کلیپ رقص از یک دختر جوان گذاشته.یاد این سریالهای تاریخی افتادم که اطرافیان شاه برای اینکه سوگلی سلطان را از چشمش بندازن دخترکان زیبا را با سلطان آشنا میکردن.

به شوهرم میگم براش بنویس چرا حالا دلت برام تنگ شد.چرا عید نیومدی دیدنمون.چرا نه ماهه سحر خونه تازه گرفته نیومدی دیدنش ....ولی اون دوست داره باسکوت وبی محلی جوابشونو بده.

اونایی که توبلاگفا با من بودن میدونن که شوهرمن بهمن ماه سال گذشته یک در گیری مالی با برادر ناتنی اش که پانزده سال از خودش کوچکتره پیدا کرد واونم رفته واز دست ما شکایت کرده وهنوزم این شکایت ادامه داره .......واین خواهره همینطور الکی با ما سر سنگین شدوقطع رابطه کرد.بس که حسودی ما را میکنه ،کاملا تابلو بود که از خداشه ما بازنده این پرونده باشیم

وبهانه اش هم این بود که من میخوام بیطرف باشم .در حالی که  اصلا هم بیطرف نبود وتا میتونسته سعی کرده ما را تخریب کنه.

7-خداحافظ دخترعمو

دیروز بالاخره برای دختر عمو جواز دفن گرفتن وبه خاک سپرده شدن.درسته خدا بیامرز هفتاد سال داشت ولی از اونجایی که سالم بود ودوروز قبلش تو مهمونی بودیم وکلی هم رقصیده بود وشاد بود برای هممون سخته قبولش.ولی اینکه یک روز خاکسپاری به تعویق افتاد ،ما فکر میکردیم  مربوط به قد بودن ولجبازی پسرشه.مرحوم پنج پسر داره که بزرگه پزشکه هست ودومی راننده تاکسی وسومی صنعتگر وچهارمی نیروی انتظامی وپنجمی را نمیدونم.با اینکه شغلاشون متفاوته ولی در قد بودن وببخشید بی ادبی لنگه هم هستن.مثلا سعی میکردن با کسی چش تو چش نشن مبادا طرف تسلیت بگه و اینامجبور بشن تشکر کنن ودر صورت اجبار با اشاره مختصر سر تشکر میکردن.فک نکنید از غصه زیاد بوده ها از اول همینجور بودن.

اینا رو گفتم که بگم وقتی موضوع شکایت علیه بیمارستان راشنیدیم فکر کردیم که پسراش با این اخلاقشون سوژه پیدا کردن .ولی بعد فهمیدیم که ماجرا چیز دیگری بوده....

در واقع در اون روز سه نفر در اورژانس فوت میشن وپزشک قانونی خودش پیگیر قضیه میشه ومیبینن که دستگاه سی سی یو خراب بوده وبه باز ماندگان هر سه نفر واقعیت را میگن و............

فعلا هم جواز دفن صادر شد ه ولی شکایت ادامه داره.......

یکی دیگه از کارایی که موجب تعجب من شد،این بود که پسراش از مراسم فیلمبرداری میکردن.

دخترعموم زن ارومی بود وسرش به کار خودش بودواصلا کاری به کار کسی نداشت وهمه از جمله عروساش وفامیلای شوهرش بشدت ازش راضی بودن ودر فراقش چه اشکا که نمیریختن.ولی این وسط عروس خانمای محترم کاری کردن،که ما همگی انگشت به دهان موندیم.وان اینکه  بعد از شنیدن خبر فوت  مرحوم وحتی قبل از اینکه به خاک سپرده بشه همه لوازم ولباسای بیچاره را دور میریزن. حالا ما با خودمون میگیم شاید پوبی طلایی مدرکی تو جیب لباسش بوده مثلا چه عجله ای بوده.....حالا جالبیش اینجاس که مادرم یک شال نفیس  ترمه داشت که از مادر بزرگم به ارث رسیده بود واز اونجایی که مادر بزرگ بنده سید بودن ،مادرم به هر کس ارادت داشته باشه این شال را میبرد که روی متوفی بکشن واز اونجایی که تشیع جنازه یک روز دیر انجام شد این شال هم همراه لباسای مرحوم بیرون ریخته میشه.دقت کنید ها بیرن میریزن نه اینکه به مستحقی بدن